دردونه ی من..... لب تاب رو روشن میکنی و واسه خودت آهنگ گوش میدی.تازگیها عاشق شعر شدی.همش میگی مامانی بخون.بابایی یه نرم افزار شاهنامه نصب کرده که شعرهای شاهنامه رو با صدای قشنگی میخونه .شما همش این نرم افزار رو باز میکنی و از صداش میترسی.اما....دیروز که توی آشپزخونه کنار من مشغول بازی بودی یه دفعه شنیدم که داری میخونی : به نام خداوند جان و خرد.... نمی دونی چه ذوقی کردم.البته بابایی گفت که باهات کار کرده.مامانی خییییلییییی کیف کردم.فدات بشم من الههههی تازه جوجه ی نازم, شعر حسنی رو هم خودت حفظ کردی بدون کمک من و بابایی.وقتی شروع کردی به خوندنش خیلیی تعجب کردم.باهات قهر کرده بودم.وقتی صدام زدی مامانی گفتم : مامانی نگو.تو گف...